سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























جوان امروزی

 

 

من حس قشنگ دوست داشتن رابا ابرقسمت میکنم

 
ساده می گو یم من عاشق بارانم...!
 
می خواهم بنویسم ! اما مانده ام از چه بنویسم؟ ازچه کسی بنویسم؟

از تو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک مجبور به زیستن هستم؟

از تو که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟ از چه بنویسم؟

از دلم که شکستی یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم اشنا شد؟ رام شد اشنا شد سپس رشته محبت گسسته شد رفت و
 
نا پدید شد!

از چه بنویسم؟

از قلبی که مرا نخواست یا قلبی که تو را خواست؟

شاید هم اگر در دادگاه عشق محاکمه بشویم دادستان تو را مقصرنداند و بر زود باوری قلب من که تو را بی ریا و
 
 
مهربان انگاشت

اتهام بزند!شاید از اینکه زود دلبسته شدم و از همه وابستگی ها بریدم تا تو را داشته باشم به نوعی گناهکار شناخته
 
شدم؟ نه...نه...

شاید هم گناه را بر گردن تو بگذارد که هیچ وقت چشمان تو مرا ندید یا ندیده گرفت چون از انتخابش پشیمان شده
 
بود!

عشقم را حلال کردم تا تو را ازاد کنم .که شاید دوری موجب دوستی بیشترمان شود و تو معنای دوست داشتن را
 
درک کنی! اما

هیهات....که تو ان را در قلبت حس نکردی و معنایش را ندانستی !!!!!

اما باور کن:

دیگر باور نخواهم کرد عشق را.......

دیگر باور نمی کنم محبت را......

و اگر باز گردی این را به تو نیز ثابت خواهم کرد !!!!

اب را محفوظ نتوان کرد به پشت دیوار .عشق را نتوان گفت بشین و دوست بدار مرا!!!!

 

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 89/3/20ساعت 5:42 عصر توسط گل نفیس نظرات ( ) |


Design By : Pichak